-
فروشگاه اینترنتی هموار
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 05:16
بازدید کنندگان محترم میتوانند از طریق لینک زیر خریدی آسان و مطمئن بصورت آنلاین داشته باشند فروشگاه اینترنتی هموار سفارش کالا و پرداخت وجه هنگام دریافت کالا به مامور محترم پست
-
ماجرای ملا و شراب فروش
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 04:48
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد . ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل! یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و...
-
کوچه فریدون مشیری ( جدید ) - ارسال شده از طرف مانی
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 04:47
هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد فریدون مشیری میخواست اون شعرمعروف و محبوب « بی تو مهتاب شبی....» رو امروزه بگه ،چطوری میگفت؟ کوچه (Modern) ... بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم شدم آن User دیوانه که بودم وسط صفحه Room , Desktop یاد تو درخشید...
-
جملاتی زیبا از چارلی چاپلین
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 04:45
آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است...
-
نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش !!!
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1390 04:34
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم. احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی. احتیاجی ندارم که توحامی باشی خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم. با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم. من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز...
-
آقا دارکوب - قسمت ۱۰
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 14:07
آقای دکتر هم لطف کرد و سری به دارکوب زد و حالشو پرسید و بهش گفت : سرمت که تموم شد دوباره بیا تا معاینت کنم. بعد از نیم ساعت بالاخره سرم تموم شد و دارکوب با اجازه سرکار خانم منشی که داشت با تلفن حرف میزد و حواسش به همه جا بود الا مریضا وارد مطب دکتر شد. ( احتمالا اگه اهل دوا دکتر باشین ، یا داروساز و دکتر و منشی و ......
-
آقا دارکوب - قسمت 9
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:29
آقا دارکوب همینطور که یه دستش ( ببخشید، یه بالش ) به پهلوش بود رفت مطب دکتر.حس میکرد همه بدنش یخ کرده و درد شدید امونشو بریده بود. حالت تهوع داشت. یکی از مریضا تا دیدش گفت: پس چرا رنگت پریده ؟ چرا مثل گچ سفید شدی ؟ دارکوبه نا نداشت حرف بزنه و جواب بده. خانم منشی 70 من گل و بتونه وقتی دید که حال دارکوب خیلی خرابه...
-
آقا دارکوب - قسمت 8
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:28
بعد از دو سه روز که از زدن آمپولا گذشت و دارکوبه داروهاشو خورد؛ حالش خوب شد و دیگه سرشو گلوش درد نمیکرد. یه چند روزی شروع به گشت و گذار کرد و از این درخت به اون درخت پرید. یه سری هم به دارکوبای همسایه زد ( مخصوصا دارکوب ماده ها ). یه روز صبح که بیدار شد و صبحانه خورد؛ حس کرد خیلی سرحاله. رفت بیرون و شروع کرد به پریدن...
-
آقا دارکوب - قسمت 7
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:28
دارکوب آمپولارو داد به منشی که همون مسئول تزریقات و پانسمانو ... چیزای دیگه هم بود. منشی گفت: بخواب رو تخت تا آمپولارو آماده کنم. دارکوب گفت: بیحس کننده هم قاطیش کن دردش کمتر بشه . منشی توپید بهش که : خودم کارمو بلدم ، تو لازم نیست بهم بگی . بالاخره اومد امپولارو بزنه . همینطور که تزریق میکرد زیر لب غر میزد که :...
-
آقا دارکوب - قسمت 6
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:27
دکتر داروخانه شروع به غرغر کرد : مگه هر نسخه چقدر سود داره که من دو سه بار بپیجمش. مگه من چقدر حق فنی گرفتم ؟ یه حق فنی گرفتم 10 بار باید داروی نسخه رو عوض کنم. مگه من ... بالاخره داروها رو عوض کرد و داد به دارکوب و گفت : 8700 – دارکوب گفت : 7800 که دادم . دکتر گفت : این داروها گرونتره . مجانی که بهت دارو نمیدم. برو...
-
آقا دارکوب - قسمت 5
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:27
آقا دارکوبه برگشت داروخانه. سلام کرد و منتظر جواب شد ( بیچاره خبر نداشت همون بار اول احترام داشته و دکتر داروخانه یادش رفته که نسخه اش آزاد بوده ). آقای دکتر جواب سلام نداده گفت : تو که باز اومدی، تو کارو زندگی نداری ؟ خونه و لونه نداری ؟ اصلا چرا یه درخت پیدا نمی کنی بری بهش نوک بزنی ؟ دارکوبه گفت : بیکار که نیستم هی...
-
آقا دارکوب - قسمت 4
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:26
وارد داروخانه که شد نسخشو داد به دکتر. این دفعه جواب سلامشو دادن ( دارکوبه خبرنداشت چون نسخش آزاده و دفترچه نداره احترامش بیشتر شده ) . بعد چند دقیقه دکتر صداش کرد : آقای دارکوب، یه شربت معده داری . یه قرص برا تهوع . یه سرم و ... دارکوبه گفت: ولی آقای دکتر من گلوم .... که دکتر حرفشو برید و گفت : تو بهتر میفهمی چته یا...
-
آقا دارکوب - قسمت 3
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:25
بالاخره نوبت دارکوب شد . در زد رفت تو اتاق دکتر. سلام کرد و نشست. دکتر سرش پایین بود و داشت مطالعه میکرد. دارکوب با خودش گفت: خوبه لااقل این دکتره اهل مطالعسو علمش بروزه. دکتر همین طور که سرش پایین بود گفت: مشکلت چیه ؟ دارکوب گفت: سرمو ... که دکتره گفت : اسهالم داری؟ دارکوب گفت: نه ولی .... که دوباره دکتر گفت: حالت...
-
آقا دارکوب - قسمت ۲
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:24
آقا دارکوب وارد مطب شد. دید چن نفر نشستنو منشی هم مشغول خواندن مجله آشپزی. سلام کرد. منشیه سرشو بلند کرد و مثل برج زهرمار گفت: چته . دارکوبه گفت : نوبت میخواستم . منشی گفت: دفترچه داری؟ گفت: نه . منشی گفت : 7000 تومن . دارکوبه جا خورد و گفت: ولی اون دکتره که تو اون خیابونه 5000 تومن ... منشی پرید بهش که شاید اون دکتر...
-
آقا دارکوب - قسمت ۱
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 03:16
با اجازه دوستان ، داستان دارکوبی رو شروع میکنم که مریضه و بدنبال دوا و دکتر، با الهام از وضعیت و مشکلات دارو و داروخانه و دکترهای اینجا . داستانکهای کوتاه در قالب طنز تلخ . امیدوارم که دوستان منت گذاشته بخوانند و نظر بدهند . منتظر نظرات و نقدهای سازنده شما عزیزان هستم. و اما در شروع این آقا دارکوب ما امروز حس کرد سرش...