آقا دارکوب

داستانک طنز درباره دارو و دکتر و داروخانه

آقا دارکوب

داستانک طنز درباره دارو و دکتر و داروخانه

آقا دارکوب - قسمت ۱

با اجازه دوستان ، داستان دارکوبی رو شروع میکنم که مریضه و بدنبال دوا و دکتر، با الهام از وضعیت و مشکلات دارو و داروخانه و دکترهای اینجا . داستانکهای کوتاه در قالب طنز تلخ . امیدوارم که دوستان منت گذاشته بخوانند و نظر بدهند . منتظر نظرات و نقدهای سازنده شما عزیزان هستم.

و اما در شروع این آقا دارکوب ما امروز حس کرد سرش درد میکنه. یه کم هم گلوش میخاره،پا شد شال و کلاه کرد و رفت در داروخانه محلشون برای خود درمانی. وارد داروخانه که شد مثل همه گفت سلام. ولی جوابی نیومد . دوباره و سه باره سلام کرد، دید نخیر خبری از جواب نیست. بعد از 10 دقیقه ای بالاخره آقای دکتر سرشو بلند کرد وبا تشر گفت : هون . دارکوب تا اومد بگه سرمو گلوم دکتره پرید بهش که مگه نمیدونی خود درمانی برای جان ومال و بدن و دم وبالو همه جات ضرر داره . بدو برو دکتر روبرو معاینت کنه . دارکوبه گفت دفترچه بیمه ندارم . جواب امد که این دیگه مشکل خودته نه من . مگه نشستم اینجا مشکلات شمارو حل کنم. آفا دارکوب ما سرش و انداخت پایین و اومد بیرون و رفت طرف مطب دکتر روبرو ... ( ادامه دارد )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد