آقا دارکوب

داستانک طنز درباره دارو و دکتر و داروخانه

آقا دارکوب

داستانک طنز درباره دارو و دکتر و داروخانه

فروشگاه اینترنتی هموار

بازدید کنندگان محترم میتوانند از طریق لینک زیر خریدی آسان و مطمئن بصورت آنلاین داشته باشند


فروشگاه اینترنتی هموار


سفارش کالا و پرداخت وجه هنگام دریافت کالا به مامور محترم پست

ماجرای ملا و شراب فروش

سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست! 
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند! 
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟! 
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند! 

وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!
 
"پائولو کوئیلو"

کوچه فریدون مشیری ( جدید ) - ارسال شده از طرف مانی

هیچ فکر کردین که اگر زنده یاد فریدون مشیری میخواست اون شعرمعروف و محبوب « بی تو مهتاب شبی....» رو امروزه بگه ،چطوری میگفت؟

کوچه (Modern)
...
بی تو On line شبی باز از آن Room گذشتم
همه تن چشم شدم . دنبال ID ی تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم
شدم آن User دیوانه که بودم

وسط صفحه Room , Desktop یاد تو درخشید
Ding صد پنجره پیچید
شکلکی زرد بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Chat بگذشتیم
Room گشودیم و در آن PM دلخواسته گشتیم
لحظه ای بی خط و پیغام نشستیم
تو و Yahoo و Ding و دنگ
همه دلداده به یک Talk بد آهنگ
Windows و Hard و Mother Board
آریا دست برآورده به Keyboard
تو همه راز جهان ریخته در طرز سلامت
من بدنبال معنای کلامت
یادم آمد که به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این Room نظر کن
Chat آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به Email ی نگران است
باش فردا که PM ات با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این Log Out , Room کن
باز گفتم حذر از Chat ندانم
ترک Chat کردن هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که Email ام به تمنای تو پر زد
مثل Spam تو Inbox تو نشستم
تو Delet کردی ولی من نرمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو درافتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی . نرمیدم . نگسستم

جملاتی زیبا از چارلی چاپلین

آموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،
رختخواب خرید ولی خواب نه،
ساعت خرید ولی زمان نه،
می توان مقام خرید
ولی احترام نه،
می توان کتاب خرید ولی دانش نه،
دارو خرید ولی سلامتی نه، 
خانه خرید ولی زندگی نه و
بالاخره ، می توان
قلب
خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

چارلی چاپلین

نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش !!!

احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.
احتیاجی ندارم که توحامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم. 
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.
به من هرچه می خواهی بگو. اما افتخار  بودن با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی

گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.

امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.

حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت.

روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد. 


پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!“

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!“

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است


منبع : www.tanhatarinpary.blogfa.com

آقا دارکوب - قسمت ۱۰

آقای دکتر هم لطف کرد و سری به دارکوب زد و حالشو پرسید و بهش گفت : سرمت که تموم شد دوباره بیا تا معاینت کنم. بعد از نیم ساعت بالاخره سرم تموم شد و دارکوب با اجازه سرکار خانم منشی که داشت با تلفن حرف میزد و حواسش به همه جا بود الا مریضا وارد مطب دکتر شد. ( احتمالا اگه اهل دوا دکتر باشین ، یا داروساز و دکتر و منشی و ... بقیه همکاراشون ، الان می پرسین که ،  پس کی سرم و بعد از تموم شدن باز کرد ؟ منشی که حواسش نبود !!! این جواب دیگه با خودتون نسبت به تجربه دوا دکتریتون . شاید خود منشی ، شاید دکتر ، شاید دارکوبه و شاید ....  یه کم فکر کنین ! ) گفتیم که دارکوب وارد مطب دکتر شد و آقای دکتر لطف کرد و بدون گرفتن ویزیت دوباره معاینش کرد و گفت : دارکوب جان ، علائم بیماریت علائم سنگ کلیه یا عفونت اداراریه . برات یه آزمایشو یه سونوگرافی نوشتم . انجام بده ، قرصای مسکنتو هم بخور. جوابها رو که گرفتی بیار ببینم. دارکوب برگه آزمایش و سونوگرافی رو گرفت و زد زیر بالش و اومد بیرون .

آقا دارکوب شب دواهاشو خورد و راحت خوابید. خوشبختانه درد به سراغش نیومد. طبق تجربه مرحوم بابا بزرگ دارکوب ، وقتی سنگ کلیه ها حرکت نکنن دردی هم نداری. روز بعد آقا دارکوبه برگه آزمایش بدست رفت بطرف آزمایشگاه محلشون ... ( ادامه دارد )

 

راستی : جواب سوال پس کی سرمو باز کرد ؟

تو این چند روزه آقای دکتر یه خانم دیگه برای امر تزریقات استخدام کرده بود . البته نه برای اینکه ما تو قسمتهای قبل گفتیم که منشی همه کاره مطبه . نخیر . برای اینکه که یک بار بخاطر شلوغی مطب و بخش تزریقاتو پانسمانو غیره که همه اش بعهده همون خانم منشی 70 من گل و بتونه بود ، یه بار خدای نکرده یه تزریق یا یه مریض از دستش نپره و خودش با خیال راحت به آپارتماناش برسه . بله ، بقول مهران مدیری : اییییییییییییییییییییینه !!!

آقا دارکوب - قسمت 9

آقا دارکوب همینطور که یه دستش ( ببخشید، یه بالش ) به پهلوش بود رفت مطب دکتر.حس میکرد همه بدنش یخ کرده و درد شدید امونشو بریده بود. حالت تهوع داشت. یکی از مریضا تا دیدش گفت: پس چرا رنگت پریده ؟ چرا مثل گچ سفید شدی ؟ دارکوبه نا نداشت حرف بزنه و جواب بده. خانم منشی 70 من گل و بتونه وقتی دید که حال دارکوب خیلی خرابه مردونگی کرد و ... ( ببخشید ، خانمی کرد و ) دارکوبو بی نوبت فرستاد داخل مطب. دکتر تا دارکوب و دید گفت : چی شده باز ؟ گلو و سرت خوب نشد ؟ ( نمدونم چرا بعضی از دکترها فقط به یکی دو تا مرض فکر میکنند . اگه شما میدونین جواب بدین ) دارکوب فقط تونست بگه پهلوم. دکتر که دید قضیه جدیه و واقعا حال دارکوب خرابه ، موقتا نقشه های آپارتمان جدیدشو ول کرد و دارکوب و معاینه کرد. بعد نسخه رو نوشتو گفت : دواهاتو بگیرو بیار. دارکوب اومد بیرون ولی حال نداشت تا داروخانه بره. یکی از مریضا لطف کرد و رفت نسخه دارکوب و گرفتو بخاطر نسخه آزاد آقا دارکوبه ، تو داروخانه دارای اجرو قربت و منزلت و احترامو ... خیلی چیزای دیگه شد. خلاصه دارکوب خوابید رو تخت و خانم منشی سرمشو وصل کرد. دو تا آمپول هم جداگانه بهش زد و رفت پی کار خودش. یه چند دقیقه که گذشت دارکوب حس کرد حالش بهتر شده. کم کم چشماش باز شد و دور و برشو دید. آقای دکتر هم ... ( ادامه دارد )

آقا دارکوب - قسمت 8

بعد از دو سه روز که از زدن آمپولا گذشت و دارکوبه داروهاشو خورد؛ حالش خوب شد و دیگه سرشو گلوش درد نمیکرد. یه چند روزی شروع به گشت و گذار کرد و از این درخت به اون درخت پرید. یه سری هم به دارکوبای همسایه زد ( مخصوصا دارکوب ماده ها ).

یه روز صبح که بیدار شد و صبحانه خورد؛ حس کرد خیلی سرحاله. رفت بیرون و شروع کرد به پریدن از این شاخه به اون شاخه که یکمرتبه یه کرم سبز قشنگ روی یکی از شاخه های درخت پایینی دید. هول شدو با سرعت به طرف کرم شیرجه رفت که چشمتون روز بد نبینه، درد شدیدی توی پهلوی راستش احساس کرد. بیخیال کرم شد و روی یه شاخه دیگه نشست. تا حالا درد به این شدیدی حس نکرده بود. دراون لحظه فقط از یه چیز می ترسید. همون دردی که پدربزگ خدابیامرزش تا آخر عمر ازش رنج برد.  سنگ کلیه  .

دارکوب خوب یادش بود که بابا بزرگ دارکوب؛ چه دردی می کشید وقتی سنگ کلیه اش عود میکرد. درد همچنان ادامه داشت و آقا دارکوب تو فکر روبرو شدن با دکترو داروخانه و جاهای دیگر !!! ( دوستان آزمایشگاهی و سونوگراف مواظب باشند ! ) ( ادامه دارد ... )

آقا دارکوب - قسمت 7

دارکوب آمپولارو داد به منشی که همون مسئول تزریقات و پانسمانو ... چیزای دیگه هم بود. منشی گفت: بخواب رو تخت تا آمپولارو آماده کنم. دارکوب گفت: بیحس کننده هم قاطیش کن دردش کمتر بشه . منشی توپید بهش که : خودم کارمو بلدم ، تو لازم نیست بهم بگی . بالاخره اومد امپولارو بزنه . همینطور که تزریق میکرد زیر لب غر میزد که : نمیتونستی یه لباس تمیزتر بپوشی ؟ نمیتونستی یکم ای پر و بالتو بشوری که اینقدر بو ندی ؟ میمردی اکه حموم میرفتی یا ادکلن میزدی ؟ ...

دارکوبه به منشی نگاه میکرد و هر چی خودشو با منشی مقایسه میکرد می دید خیلی خوشبوتر و تمیزتر از منشیه . تازه معلوم نبود ادکلن منشی چی بو که بو همه چی میداد غیر از ادکلن . یه چیزی تو مایه های امشی بود. یه نگاه بصورت منشی کرد و دید با وجود اینکه 68 من کرم و پودرو بتونه و ... چیزای دیگه بصورتش مالیده بود هنوز انگار چکنویس عزرائیل بود. لااقل خودش هر چی بود همون دارکوب بود . یاد حرف مادربزرگ خدابیامرزش افتاد که همیشه میگفت: قیافه این دخترا رو باید صبح وقتی از خواب پا میشن ببینی نه با 70 من گل و بتونه. ( البته خانمهای محترم منشی بهشون بر نخوره . منظور مادربزرگ دارکوبه با دارکوبای ماده بوده ) . بهرحال دارکوب 2500 تومن پول تزریقاتو هم داد و رفت خونه بامید بهبودی ! ( ادامه دارد ... )

آقا دارکوب - قسمت 6

دکتر داروخانه شروع به غرغر کرد : مگه هر نسخه چقدر سود داره که من دو سه بار بپیجمش. مگه من چقدر حق فنی گرفتم ؟ یه حق فنی گرفتم 10 بار باید داروی نسخه رو عوض کنم. مگه من ...

بالاخره داروها رو عوض کرد و داد به دارکوب و گفت : 8700 – دارکوب گفت : 7800 که دادم . دکتر گفت : این داروها گرونتره . مجانی که بهت دارو نمیدم. برو فکر دفترچه کن یا خودتو بیمه کن تا ارزونتره بشه . ( اینجاست که جرقه گرفتن دفترچه در ذهن مریض زده میشه بمید اینکه داروهاش و کلا مراحل درمانش کلی ارزونتر بشه . درباره این مورد در قسمتهای بعدی مفصل صحبت میکنیم ! ) .

دارکوبه بقیه پولو داد و اومد بیرون و رفت طرف مطب. داروهارو نشون دکتر داد. خوشبختانه دکتر نه با موبایلش حرف میزد ، نه آپارتمان توضیح میداد و نه پلان مطالعه میکرد. دکتر داروها رو نگاه کرد و گفت : درسته ، برو تزریقات آمپولاتو بزن ... ( ادامه دارد )

آقا دارکوب - قسمت 5

آقا دارکوبه برگشت داروخانه. سلام کرد و منتظر جواب شد ( بیچاره خبر نداشت همون بار اول احترام داشته و دکتر داروخانه یادش رفته که نسخه اش آزاد بوده ). آقای دکتر جواب سلام نداده گفت : تو که باز اومدی، تو کارو زندگی نداری ؟ خونه و لونه نداری ؟ اصلا چرا یه درخت پیدا نمی کنی بری بهش نوک بزنی ؟ دارکوبه گفت : بیکار که نیستم هی بیام اینجا . درخت و لونه هم دارم ولی این داروها ... دکتر پرید تو حرفش که : لابد کرم مسموم خوردی اسهال گرفتی . این همه تو تلویزیونو اخبارو ماهواره میگن که از هر جایی خوراکی نخرین ، غذای مونده نخورین. دارکوبه گفت : بابا اصلا من اسهال و استفراغ ندارم. گلومو سرم درد میکرد، آقای دکتر هم دارو رو عوض کرده . اینجا بود که ... ( ادامه دارد )

آقا دارکوب - قسمت 4

وارد داروخانه که شد نسخشو داد به دکتر. این دفعه جواب سلامشو دادن ( دارکوبه خبرنداشت چون نسخش آزاده و دفترچه نداره احترامش بیشتر شده ) . بعد چند دقیقه دکتر صداش کرد : آقای دارکوب، یه شربت معده داری . یه قرص برا تهوع . یه سرم و ... دارکوبه گفت: ولی آقای دکتر من گلوم .... که دکتر حرفشو برید و گفت : تو بهتر میفهمی چته یا پزشک معالج. بیا این دواهات . میشه 7800 . دارکوبه پولو داد و برگشت مطب. به منشی گفت: من گلوم درد میکنه، معدم چیزیش نیست. منشی غرید که: اگه خودت دکتری چرا اومدی اینجا . برو دواتو نشون دکتر بده. دارکوب رفت تو اتاق دکتر و دواها رو گذاشت رو میز. دکتر داشت برا یکی از مزیت آپارتماناش میگفت.دارکوبه وایساد تا توضیحات دکتر تموم شد و گفت:دکتر، من گلوم و سرم .... که دکتر داد زد: وقتی علائم بیماریتو درست نمیگی همین میشه. بیا دواتو عوض کردم . برو داروخانه ... ( ادامه دارد )

 

آقا دارکوب - قسمت 3

بالاخره نوبت دارکوب شد . در زد رفت تو اتاق دکتر. سلام کرد و نشست. دکتر سرش پایین بود و داشت مطالعه میکرد. دارکوب با خودش گفت: خوبه لااقل این دکتره اهل مطالعسو علمش بروزه. دکتر همین طور که سرش پایین بود گفت: مشکلت چیه ؟ دارکوب گفت: سرمو ... که دکتره گفت : اسهالم داری؟ دارکوب گفت: نه ولی .... که دوباره دکتر گفت: حالت بهم نخورده ؟ جواب داد :نه ولی گلوم .... دکتر گفت: دفترچت ؟ گفت : ندارم . دکتر رو سر نسخش با خط خرچنگ قورباغش نوشتو گفت : دواتو بگیر بیا مطب . از همین داروخانه روبرو بگیری ها . دارکوبه بلند شد و نسخه رو گرفت، یه نگاه رو میز کرد : دید بعله . مطالعه بروز دکتر در امر ساختمون سازیه و چند تا پلان آپارتمان جلوشه . دارکوبه رفت به طرف داروخانه ... ( ادامه دارد )

آقا دارکوب - قسمت ۲

آقا دارکوب وارد مطب شد. دید چن نفر نشستنو منشی هم مشغول خواندن مجله آشپزی. سلام کرد. منشیه سرشو بلند کرد و مثل برج زهرمار گفت: چته . دارکوبه گفت : نوبت میخواستم . منشی گفت: دفترچه داری؟ گفت: نه . منشی گفت : 7000 تومن . دارکوبه جا خورد و گفت: ولی اون دکتره که تو اون خیابونه 5000 تومن ... منشی پرید بهش که شاید اون دکتر نیست و ماما ست . ویزیت دکتر 7 تومنه . دارکوب دیگه صداش در نیومد. پولو داد و نشست. بعد ازیه نیمساعتی  یکی اومد موبایلش در گوشش داشت آپارتمان معامله میکرد و یه راست رفت تو اتاق دکتر. دارکوب با اعتراض به منشی گفت: این اقاهه که نوبتش نبود ! منشی یه نگاه عاقل اندر سفیه به دارکوبه کرد و گفت: این اقاهه اسم داره . آقای دکتر...  بود، تازه هفت هشت نفر هم جلوتن. آقا دارکوبه سر جاش نشستو به دیوار روبرو خیره شد ... ( ادامه دارد )

آقا دارکوب - قسمت ۱

با اجازه دوستان ، داستان دارکوبی رو شروع میکنم که مریضه و بدنبال دوا و دکتر، با الهام از وضعیت و مشکلات دارو و داروخانه و دکترهای اینجا . داستانکهای کوتاه در قالب طنز تلخ . امیدوارم که دوستان منت گذاشته بخوانند و نظر بدهند . منتظر نظرات و نقدهای سازنده شما عزیزان هستم.

و اما در شروع این آقا دارکوب ما امروز حس کرد سرش درد میکنه. یه کم هم گلوش میخاره،پا شد شال و کلاه کرد و رفت در داروخانه محلشون برای خود درمانی. وارد داروخانه که شد مثل همه گفت سلام. ولی جوابی نیومد . دوباره و سه باره سلام کرد، دید نخیر خبری از جواب نیست. بعد از 10 دقیقه ای بالاخره آقای دکتر سرشو بلند کرد وبا تشر گفت : هون . دارکوب تا اومد بگه سرمو گلوم دکتره پرید بهش که مگه نمیدونی خود درمانی برای جان ومال و بدن و دم وبالو همه جات ضرر داره . بدو برو دکتر روبرو معاینت کنه . دارکوبه گفت دفترچه بیمه ندارم . جواب امد که این دیگه مشکل خودته نه من . مگه نشستم اینجا مشکلات شمارو حل کنم. آفا دارکوب ما سرش و انداخت پایین و اومد بیرون و رفت طرف مطب دکتر روبرو ... ( ادامه دارد )